مکه
 
 
 
نویسنده : مبین اردکان
تاریخ : شنبه 90/5/1
نظر

آگاهی از باطن
آقا شیخ مختار روحانی نقل می کند:
«یک روز زنی سیده و فقیر از من تقاضای چادر و مقنعه ای کرد. گفتم: اکنون چیزی ندارم که با آن حاجت تو را روا کنم.

آگاهی از باطن
آقا شیخ مختار روحانی نقل می کند:
«یک روز زنی سیده و فقیر از من تقاضای چادر و مقنعه ای کرد. گفتم: اکنون چیزی ندارم که با آن حاجت تو را روا کنم.
اتفاقا همان روز خدمت شیخ حسنعلی رسیدم و عرض حاجت کردم، چون می خواستم از محضرش بیرون آیم، وجهی به من مرحمت کردند و گفتند: «این پول را برای آن بانوی سیده، چادر و مقنعه بخر.»
به علاوه، یک تومان دیگر و یک قبض حواله یک من برنج هم دادند که به آن زن برسانم. در شگفت بودم که حاج شیخ از کجا مطلع شدند که چنین بانویی از من درخواست چادر و مقنعه کرده است؟
از خدمت او برخاستم، اما به فکرم گذشت که فعلا یک تومان پول و آن قبض برنج را به آن زن نمی دهم و پس از مدتی به او تحویل خواهم داد، اما ناگهان صدای حاج شیخ بلند شد که فرمود: «هر چه گفتم انجام بده و دخالتی در کار مکن.»

تو بخور، او مداوا می شود!
پاسبانی نقل می کند:
«همسر من مدت ها کسالت داشت و سرانجام قریب شش ماه بود که به طور کلی بستری شده بود و قادر به حرکت نبود. بنا به توصیه دوستان خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رفتم و از کسالت همسرم به ایشان شکوه کردم.
خرمایی مرحمت کردند و فرمودند: بخور، عرض کردم: عیالم مریض است. فرمودند: تو خرما را بخور او بهبود می یابد. در دلم گذشت که شاید از بهبود همسرم مایوس هستند ولی نخواسته اند که مرا ناامید بازگردانند.
باری به منزل مراجعه و دق الباب کردم، با کمال تعجب، همسر بیمارم در حالی که جارویی در دست داشت، در خانه را بر روی من گشود. پرسیدم: چه شد که از جای خود برخاستی؟ گفت: ساعتی پیش در بستر افتاده بودم، ناگهان دیدم مثل آنکه چیز سنگینی از روی من برداشته شد، احساس کردم شفا یافته ام. برخاستم و به نظافت منزل مشغول شدم.

شناسایی دزد!
فرزند جناب شیخ نقل می کنند:
«به خاطر دارم که شخصی از تهران آمد و خدمت پدرم رسید و عرض کرد که دزد به خانه من آمده و تمام اثاثیه منزلم را برده است. ایشان تأملی کردند و فرمودند: «امروز به طرف تهران حرکت کن و صبح چهارشنبه قبل از طلوع آفتاب به میدان حسن آباد برو و سمت شرقی خیابان بایست. در آن هنگام سه دسته چهار نفره و پنج نفره و هفت نفره با فاصله از آنجا عبور خواهند کرد.
نفر هفتم از دسته سوم مردی است که بقچه ای زیر بغل دارد. او دزد خانه تو است.» آن شخص بعدا نقل کرد که به دستور جناب شیخ عمل کردم، دزد را یافتم و اموالم را پس گرفتم.»

نماز اول وقت بخوان
یکی از کارمندان عالی رتبه شهرداری نقل می کند که:
«به علتی مرا از شهرداری اخراج نمودند. رفتم خدمت حاج شیخ، ایشان فرمودند: «نمازهایت را اول وقت بخوان، چهل روز دیگر کارت درست می شود.»
مدت یک ماه گذشت اثری ظاهر نشد، مجددا مراجعه کردم فرمودند:
«گفتم چهل روز دیگر.»
هر چه فکر کردم آثاری و امیدی درظاهر نبود. روز چهلم در خیابان نزدیک یک قهوه خانه نشسته بودم، شهردار سابق مشهد آقای محمدعلی روشن با درشکه از آن محل عبور می کرد، بلند شده سلام کردم. درشکه را نگاه داشت پرسید چرا این جا نشسته ای مگر کاری نداری؟ شرح حال خود را گفتم، گفت: با من بیا. با ایشان سوار درشکه شدم، رفتیم به استانداری و فوری دستور داد رفع اتهام از من کرده مرا به خدمت برگردانند و درست قبل از ظهر چهلمین روزی که مرحوم حاج شیخ فرموده بودند حکم اعاده به خدمت مرا داده و مشغول کار شدم.»

دستور شیخ حسنعلی اصفهانی
انتظام کاشمری - واعظ - نقل می‎کرد که: به خدمت حاج شیخ حسنعلی اصفهانی عرض کردم:
دستوری مرحمت فرما که توفیق تهجّد پیدا کنم و گشایشی در کارم حاصل شود .
فرمودند: هر صبح، از تلاوت قرآن مجید خصوصاً «سوره یس» غفلت منما، انشاء الله توفیق رفیق خواهد گشت. به کاشمر باز گشتم و هر روز صبح در حین راه رفتن به قرائت سوره (یاسین) مداومت می‎کردم، امّا نتیجه‎ای به دست نمی‎آمد.
سال دیگر در ایّام عید به مشهد مشرّف شدم و در یک شب بارانی برای اصلاح کاری به خانه یکی از علماء شهر رفتم، چون در آن شب، آقا بیرون نیامده بود، دست خالی بیرون آمدم و اندیشیدم خوب است به خدمت حاج شیخ حسنعلی شرفیات شوم و از عدم حصول نتیجه، او را آگاهی دهم. با این فکر به منزل حاج شیخ آمدم، دیدم که جماعتی در اطاق هستند و درب بسته است و ایشان، مشغول گفتار و موعظه هستند با خود گفتم: اگر در این حال به اطاق روم ممکن است که جائی برای نشستن من نباشد و دیگر آنکه شاید سخن حضرت شیخ به سبب ورود من به اطاق، قطع شود. از این رو بود که پشت درب نشستم و به سخنان ایشان گوش دادم، تا مجلس تمام شود و به حضورش شرفیاب شوم. همین زمان، ناگاه شنیدم که حاج شیخ موضوع فرمایشات خود را تغییر دادند و فرمودند: برخی از من دعای توفیق سحری و گشایش امور می‎خواهند، دستور می‎دهم که قرآن تلاوت کنند لیکن به جای آنکه رو به قبله و در حال توجّه به قرائت قرآن پردازند، در حال راه رفتن سوره یاسین می‎خوانند و بعد به قصد گله می‎آیند که از دستور من حاصلی نگرفته‎اند.
تازه در شب بارانی ابتدا، به منظور انجام کار دنیائی خود، به در خانه دیگران می‎روند و چون به مقصد نمی‎رسند، به فکر آخرت افتاده، سری همه به منزل می‎زنند، این که شرط انصاف نیست، خوب است بروند و هر بامداد رو به قبله با توجّه و تدبّر و نه به لقلقه لسان، به تلاوت کلام الله پردازند، آنگاه اگر مقصودشان حاصل نشد گله‎مند گردند. و پس از این سخنان باز به موضوع اصلی سخن خود پرداختند.